<H1> ادبیات </H1> |
<H2> غزل ها و تک بیت های ناب کهن و معاصر </H2> |
<H2> همین که نیمه شب ها از خیالش بگذرم خوب است(شیرین خسروی) </H2> |
<H2> مصیبت های من بسیار اما دلبرم خوب استتنش گرم و لبش شیرین! هوای بسترم خوب استخداراشکر! دارد پیکرم با درد می سازداگر نیمی از آن بیمار نیم دیگرم خوب است"مرا درخانه سروی هست کاندر سایه ی قدش"دلم آرام! افکاری که دارم در سرم خوب استنیازی نیست زیباتر از این باشم همینی کهبه هر شکلی که می خواهم از او دل می برم خوب استنیازی نیست چون رودی کنار خانه اش باشمهمین که نیمه شب ها از خیالش بگذرم خوب استبرای دیگران دنیای سرشار از دورویی هابرای من همین که ساده و خوش باورم خوب استهمین که گاه با او می نشینم چای می نوشمهمین فنجان که دارم تا لبم می آورم خوب است </H2> |
<H2> در آفتاب غنچه ی پرپر چه می کند؟(مژگان عباسلو) </H2> |
<H2> در آفتاب، غنچهی پرپر چه میکند؟در آسمان، پرندهی بیپر چه میکند؟از بند تو رها شدن من چه سود داشت؟این بومرنگ اول و آخر چه میکند؟از خویش در فرارم و در جمع بیقراردر حیرتم که یاد تو دیگر چه میکند؟!چون صخره ساکتی و نمیپرسی از خودتموجی که داشت شور تو در سر چه میکندمن از که شکوه میکنم؟ آئینه دست اوستآموختهست از خود من هرچه میکندگفت او که رفت، با دل پر خون چه میکنی؟گفتم درخت آخر آذر چه میکند؟ </H2> |
<H2> از صلح می گویند یا از جنگ می خوانند(فاضل نظری) </H2> |
<H2> از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانندگاهی قناریها اگر در باغ هم باشندمانند مرغان قفس دلتنگ میخوانندکنج قفس میمیرم و این خلق بازرگانچون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانندسنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزینام مرا با اشک روی سنگ میخواننداین ماهی افتاده در تنگ تماشا راپس کی به آن دریای آبیرنگ میخوانند </H2> |
<H2> من پاره های قلبم و در اشک جاری ام(غلامرضا شکوهی) </H2> |
<H2> شکوه شعر خراسان درگذشت </H2> |
<H2> استاد غلامرضا شکوهی دار فانی را وداع گفت </H2> |
<H2> </H2> |
<H2> من پاره های قلبم و در اشک جاری امخونابه ای به وسعت یک زخم کاری امچون قلب دیرسال تراشیده بر درختتنهاترین نشانه ی یک یادگاری امیلدای من که ثانیه ی شوم ساعت استای وای بر حکایت شب زنده داری امزندان شیشه بود جوابم که چون گلابدیدم سزای خنده ی شوم بهاری اممن دست بر کمر زده ام از خمیدگیجز دست من نکرده کسی دستیاری امغمزوزه ی جراحت گرگم به کوهساربا درد خویش هم نفس بی قراری امچون سایه ی طویل درختم که در غروبهر لحظه بیشتر ز تن خود فراری امبندی به پای دارم و باری گران به دوشدر حیرتم که شهره به بی بند و باری ام </H2> |
<H2> دنیا لیاقتی که از آن بگذرم نداشت (محمد سهرابی) </H2> |
<H2>
بس کن بهانه را و ببر راه راه راحاجی میان سینه نظر کن اله رامشاطگان به لاک فرو می روند اگرآلوده ی مداد کنی چشم ماه رازاهد به عمر خویش به یک توبه شاد شدما می کنیم شب همه شب این گناه رادنیا لیاقتی که از آن بگذرم نداشتاز آخرت مگر که بپوشم نگاه راتعلیم مسح سر چو به من می نمود شیخبرداشت از سرم به فقاهت کلاه راتسبیح را مگو که چه آویختی به دفکو حلقه ای که ره ندهد اشتباه را </H2> |
<H2> اگر هر آینه با خویش در سخن هستیم(علیرضا بدیع) </H2> |
<H2> اگر هر آینه با خویش در سخن هستیمعجیب نیست.. که یک روح در دو تن هستیم به روی شانه ی هم گریه می کنیم که مادو ابر سر به هوا در دو پیرهن هستیم دو عاشقیم ولی در دو سرزمین جدادو پادشاه که در فکر یک وطن هستیمدو جنگجو که نجنگیده نیز معلوم استکه هر دو فاتح این جنگ تن به تن هستیم مخوان به گوش من افسانه ی خزان! که هنوزچنان دو غنچه ی در حال وا شدن هستیم*** خوش این زمان.. که در آغوش گر گرفته ی همبه امر عشق شهیدان بی کفن هستیم... </H2> |
<H2> تشنه ام تشنه ندارم انتخاب دیگری(میثم داوودی) </H2> |
<H2> تشنه ام تشنه ، ندارم انتخاب دیگریاز سرابی می دوم سوی سراب دیگریدر پی رویای چشمان سیاهت ، سالهاست می پرم هرلحظه از خوابی به خواب دیگریچشم بستی وگذشتی ، گرچه من با سادگیباز کردم روی لبخندت حساب دیگریکاش جای نه ، در آن تاریکی بی انتهابرق می زد روی لب هایت جواب دیگریدر سرم پیچید فکر حلقه آغوش تودر نیاوردم اگر سر از طناب دیگریاشک یا لبخند ، بعد از تو چه فرقی می کند؟می گذارم هی نقابی بر نقاب دیگریتشنه ام امشب،بیا با ناگهان بوسه اتلب به لب کن استکان را از شراب دیگری </H2> |
<H2> فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست(فاضل نظری) </H2> |
<H2> با اینکه خلق بر سر دل می نهند پاشرمندگی نمی کشد این فرش نخ نمابهلول وار فارغ از اندوه روزگارخندیده ایم! ما به جهان یا جهان به ماکاری به کار عقل ندارم به قول عشقکشتی شکسته را چه نیازی به ناخداگیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیستای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیستچون رود بگذر از همه سنگ ریزه ها </H2> |
<H2> که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور(علیرضا بدیع) </H2> |
<H2> ازین سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاورچه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفتکه سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور؟دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالازلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آوربه دست آور دل آن شاه ترسو را به ترفندیبه لبخندی سر این شیخ ترسا را به سنگ آوربه استقبال شعر تازه ام بند قبا بگشامرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آورفراموشی در این شیشه ست، خاموشی در آن شیشهشرابت هوشیارم می کند قدری شرنگ آور </H2> |
<H2> اشک باید در آغوش یاری بریزد(مژگان عباسلو) </H2> |
<H2> اشک باید در آغوش یاری بریزدزلف بر شانههایش نگاری بریزدمن سرم روی دوش تو باشد قشنگ است،صخره وقتی از آن آبشاری بریزدچای خوب است اما از آن بهتر اینست:چای را آنکه تو دوست داری بریزدخواست قلب مرا پر کند از تو این عشقخواست دریا که در جویباری بریزد!عمر ما آن شکوفهست بر شاخه، افسوسمیرود با نسیمی بهاری بریزدچهرهام مثل آئینه از غم کدر شدکاش دست تو از من غباری بریزد </H2> |
<H3> سیده تکتم حسینی </H3> |
<H3> جواد منفرد </H3> |
<H3> هادی جانفدا </H3> |
<H3> سید حمیدرضا برقعی </H3> |
<H3> فاضل نظری </H3> |
<H3> مهدی جهاندار </H3> |
<H3> محمد رفیعی </H3> |
<H3> حسین زحمتکش </H3> |
<H3> حمیدرضا شکارسری </H3> |
<H3> مهدی فرجی </H3> |
<H3> مژگان عباسلو </H3> |
<H3> علیرضا بدیع </H3> |
<H3> میثم داوودی </H3> |
<H3> محمد سهرابی </H3> |
<H3> استاد غلامرضا شکوهی </H3> |
<H3> شیرین خسروی </H3> |
Social
Social Data
Cost and overhead previously rendered this semi-public form of communication unfeasible.
But advances in social networking technology from 2004-2010 has made broader concepts of sharing possible.